بسمه تعالی 
با عرض سلام و ادب و احترام خدمت تمامی کاربران و وبمستران گروه وب سایت وان، اگر در این صفحه هستید و در حال خواندن مطالبید قطعا شما جزو افرادی هستید که برای بهینه سازی وب سایت تان وقت زیادی صرف کرده اید و کتابها و مقالات بسیاری مطالعه کرده اید که سئو و بهینه سازی وب سایتتان را به بهترین شکل ممکن انجام دهید به طوری که وب سایتتان با بهترین عملکرد در جستجوی گوگل و موتورهای جستجوگر قرار بگیرد. 
اگر تا به حال تلاش های زیادی کرده اید و نتیجه سئو و بهینه سازی وب سایت تان برایتان رضایت کننده نبوده، و فکر میکنید تمامی عملیات و قوانین موجود برای سئو و بهینه سازی وب سایت را تماما انجام داده اید ولی نتیجه مطلوب نگرفته اید،
به شما تبریک می گویم چون این مقاله مختص شما است، در این مقاله نکات بسیار بسیار بسیار مهم و ریز در مورد سئو و بهینه سازی وب سایت را در اختیار شما قرار می دهیم، نکاتی که ممکن است به سادگی از کنار آنها گجذشته باشید ولی بعد از خواندن این مقاله به ارزش واقعی آنها پی ببرید.
حتما تا حالا ضرب المثل فوت کوزه گری به گوشتون خورده، اجازه بدهید برای تنوع هم که شده تاریخچه این ضرب المثل را برایتان عرض کنم:
***** در روستایی مردی زندگی می‌کرد که در حرفه‌ی کوزه‌گری و ساختن وسایل سفالی مهارت بالایی داشته و مورد تایید مردم بود.
پسر جوانی به‌عنوان دستیار در کنار این مرد کار می‌کرد. او خیلی باهوش بود و کاسه‌ها و کوزه‌های بسیار زیبایی درست می‌کرد که توجه همه‌ی اهالی دهکده را به خود جلب کرده بود.
این پسر جوان مدتی در کنار استادش شاگردی کرد و اصول و قواعد کوزه‌گری را آموخته و به این نتیجه رسید بهتر است مستقل شود و جداگانه برای خودش کار و مغازه‌ی کوچکی اجاره کند. به همین دلیل به فکر بهانه‌ای بود تا استاد خود را ترک کند.
یک روز که در کارگاه مشغول کار کردن بود رو به استادش گفت: من در اینجا زحمت زیادی می‌کشم، اما حقوق کمی به من می‌دهید. با این شرایط نمی‌توانم در اینجا کار کنم. استاد که مردی دلسوز بود حقوق او را افزایش داد، ولی بعد از چند وقت شاگردش دوباره بهانه گرفت و گفت حقوقی که شما به من می‌دهید خیلی ناچیز است و دیگر نمی‌توانم در کارگاه شما کار کنم. به همین دلیل از اینجا می‌روم. استاد به او گفت آیا کسی در این روستا هست که حقوق بالاتری به تو بدهد؟! پسر جوان که می‌دانست حق با استادش است سرش را پایین انداخت و گفت شما استاد بسیار ماهری هستید، ولی من ترجیح می‌دهم برای خودم کار کنم و مطمئن هستم که فوت و فن کوزه‌گری را کاملا آموخته‌ام و به همین خاطر کارگاه کوچکی اجاره کرده‌ام.
استاد از اینکه شاگردش قصد ترک کردن او را داشت ناراحت و غمگین بود و به شاگردش گفت اگر امکان دارد پیش من بمان. پسر جوان که روی تصمیمش مصمم بود، به استادش گفت من خیلی برای شما احترام قائل هستم، اما واقعا دیگر نمی‌توانم شاگردی کنم. سپس خداحافظی کرد و رفت.
پسر جوان مدتی در کارگاه خودش کاسه‌ها و کوزه‌های سفالی درست کرد، اما نمی‌تواست مانند استادش به آن‌ها رنگ و جلا بدهد. او مطمئن بود قوانین کوزه‌گری را رعایت کرده است، اما اشکال کارش را متوجه نمی‌شد. به همین دلیل یکی از کوزه‌هایش را نزد استادش برد و از او خواست تا کمکش کند. استاد با روی باز از او استقبال کرد و به شاگردش گفت یکبار تمام فنونی را که برای ساختن این کوزه به کار بردی را برایم توضیح بده. پسر جوان هم از اول تا آخر برای استادش تمام مراحل را بیان کرد. استاد به او گفت اگر قول بدهی در کنار من بمانی، من اصل آن چیزی را که تو نمی‌دانی، به تو می‌آموزم. پسر جوان هم پیشنهاد استادش را پذیرفت و و در کنار استادش ماند.
ماه‌ها گذشت و یک روز که در کارگاه مشغول ساختن کاسه‌ی سفالی بود، از استادش خواست تا فن اصلی کوزه‌گری را به او یاد بدهد. استاد هم طبق قولی که به او داده بود به همراه شاگرد به کوره رفتند و هنگامی که خواست کاسه‌ها را داخل کوره قرار دهد، کاسه‌ها را فوت کرد و آن‌ها را داخل کوره قرار داد و به شاگردش گفت تو این فوت آخر را ان